جای خالی مسئولان در ویترین «مردمی ترین» جشن گردشگری؛ کج سلیقه گی در جشنواره ای با طعم گس آلو

دومین جشنواره محلی آلو و گردو در روستای هدف گردشگری «حیدره قاضی خان»، بهشت گمشده ایران در حالی برگزار شد که جای خالی مسئولان در آن موج می‌زد.

به گزارش پایگاه خبری آمادای؛ تقریبا در حوالی ۳۵ کیلومتری استان همدان جاده‌ای وجود دارد که از میان کوچه باغ‌ها و درختان سر به فلک کشیده و میوه‌های رنگارنگش به روستای حیدره قاضی خان می‌رسد، روستایی با بافت پلکانی به سمت غرب و در شیب کوه با خانه‌هایی با سقف مسطح و گل‌اندود و با سازه‌ای تیر‌چوبی و خشتی و بعضا آجری در دل کوه و در دامنه چشمه‌های پرآب…

این روز‌ها این روستا حال و هوای دیگری دارد و حضور گردشگران رنگ و بوی تازه‌ای به آن بخشیده است.

جشنواره آلو و گردو روستای حیدره قاضی خان (دار امام) از توابع شهرستان بهار همه ساله در اوائل پاییز با هدف زنده نگاه داشتن فرهنگ و آیین کهن و معرفی بیشتر محصول این منطقه برگزار می‌شود، جشنواره‌ای که علاوه بر رونق محصولات می‌تواند گذرگاه فرهنگ و هنر باشد.

در کنار برگزاری این جشنواره، مراسم فرهنگی و هنری نیز برگزار می‌شود که برپایی نمایشگاه سوغات و جشنواره غذا‌های سنتی از جمله این برنامه‌ها است.

تا دمیده شدن بوق و کرنای جشنواره و دف نوازی اهالی باذوق این روستا چیزی نمانده… در این فاصله با زهرا از دختران این دیار کردنشین هم کلام می‌شوم… با لبخندی همراهم می‌شود و می‌گوید: خوشحالم از اینکه شور زندگی این روز‌ها در روستا جاری شده و اهالی روستا با برپایی این جشنواره جان دوباره‌ای گرفته اند…

او که بنا به گفته خودش مدت دو سال است با لباس محلی در این مراسم حضور دارد دلش می‌خواهد این جشنواره همواره در روستایشان برگزار شود…

۱۴… ۱۵ سال بیشتر ندارد… گونه هایش گل می‌اندازد و زیرلب با شرم می‌گوید: دلم می‌خواهد بعدتر‌ها که ازدواج کردم با بچه‌ها و نوه هایم در این برنامه شرکت کنم.

کمی آن طرف‌تر مریم را می‌بینم، سبد آلو در دستانش است، عجله دارد برود… اما وقتی از او می‌خواهم هم صحبتم شود.. .مکثی می‌کند و با گرمی سبد آلو را به سمتم می‌آورد و اصرار می‌کند که بردارم… طعمش ملس و ترد است.. سر ذوقم می‌آورد…‌

می‌گوید: اینکه این جشنواره در روستا برگزار می‌شود خوب است…، ولی کاش روستایمان در بین هشت روستای کشور برای کسب عنوان روستای جهانی، انتخاب می‌شد (سازمان جهانی جهانگردی (UNWTO) از سال ۲۰۲۱ موضوعی را تحت عنوان دهکده‌های جهانی گردشگری مطرح و هدف از این اقدام را پیشبرد نقش گردشگری در حفاظت از روستا‌ها عنوان کرده است و ۱۳۰ روستا از ایران در مرحله اولیه برای جهانی شدن به رقابت پرداختند و هم‌اکنون ۸ روستا به مرحله ارزیابی پایانی رسیده‌اند و این روستا از این قافله جا مانده است).

مریم که دانش آموخته علوم اجتماعی است، ادامه می‌دهد: روستای ما روستای خوش آب و هوا و توریست پذیری است و مقصد بسیاری از گردشگران داخلی و خارجی است…

سبد آلو را به دستم می‌دهد و در حالی که لباس محلی اش را مرتب می‌کند، هنگام رفتن لبخند می‌زند و می‌گوید، کاش شما که خبرنگارید و می‌توانید راحت قلم بزنید، بنویسید مسئولان، ظرفیت‌های نهفته این روستا را دریابند… جمله ش به جانم می‌نشیند و حرفش را با سر تایید می‌کنم…

خورشید عالم تاب هنوز در آسمان است، غرق در حرف‌های مریم هستم که صدای موسیقی محلی مرا از آن حال و هوا بیرون می‌آورد… ناخودآگاه به سمت این اجرای زنده سمفونی می‌روم… جمعیت زیادی آمده اند… خوب که نگاهشان می‌کنم، قرابتی با آدم‌های روستا و اهالی استان همدان ندارند… معلوم است از شهر‌های دور و نزدیک کشور مهمان این مراسم هستند… شادی و خنده و هلهله در چهره هایشان موج می‌زند… اهالی روستا هم سر از پا نمی‌شناسند… خوشحالند که کسب و کارشان رونق گرفته و قرار است روستایشان بیشتر از پیش شلوغ شود… با خود می‌گویم… چقدر خوب است این حال و هوا… حتی اگر مثل همه جشنواره‌ها گذرا  و تنها در طول یک هفته باشد…

همانطور که در این فکر و خیال‌ها سیر می‌کنم، ناخوداگاه چشمم به پیرمردی می‌خورد که گوشه‌ای نشسته و چپقش را دود می‌کند و رقص و پایکوبی جوان‌های روستا را نظاره گر است… سمتش می‌روم و خودم را معرفی می‌کنم… تک سرفه‌ای می‌زند و با خنده نمکین می‌گوید: یعنی تلویزیون نشانم می‌دهد… از سادگی و مهربانی ش خوشم می‌آید، از جیبش چند گردو در می‌آورد و تعارف می‌کند و زیرلب می‌گوید محصول امسالمان است… خدا را هزاران مرتبه شکر برای این روزی.

پکی به چپقش می‌زند و دست‌های پینه بسته ش را نشانم می‌دهد و می‌گوید… دیگر توان ندارم کشاورزی و باغداری کنم… پسرانم همه کار‌ها را انجام می‌دهند… لبخند مهربانی می‌زند و ادامه می‌دهد عروس‌ها و نوه‌ها هم همراهشان می‌شوند.

وقتی از او درباره جشنواره می‌پرسم، سری تکان می‌دهد و با لهجه شیرین کردی می‌گوید: دخترم مگر می‌شود بد باشد… همین که روستا برای همه مردم شناسانده می‌شود جای امیدواری است… با دستش به نقطه‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید: الان ببین آن‌ها خارجی هستند و از خارج آمده اند…

نگاهم به آن سمت خیره می‌شود که به ناگاه بلند می‌شود… و با خنده‌ای از سر ذوق می‌گوید مونسم آمد… و جا باز می‌کند که همسرش کنارش بنشیند…

ننه رقیه که هنوز نفسش سر جا نیامده… با مهربانی دعوتم می‌کند که بعد از مراسم به منزلشان بروم و شام میهمانشان باشم…کمی خوش و بش می کند و از هر دری سخن می گوید…

میهمان نوازی، خونگرمی و مردمداری از شاخصه‌های مهم اهالی این دیار است…

مراسم شروع شده… اهالی روستا از پیر و جوان گرفته تا میهمانان و گردشگران از جای جای کشور، در این برنامه مردمی و خودجوش حضور دارند…

دلم می‌خواهد با علی قاضی خانی، دهیار پرتلاش و توانمند روستای حیدره قاضی خان که زحمت این برنامه بر عهده اوست، مصاحبه کنم…. اما او را درگیر برنامه می‌بینم، سعی دارد برنامه به نحو مطلوب و بدون هیچ مشکلی برگزار شود…. اما به قول قدیم تر‌ها یک دست صدا ندارد.

مراسم آنگونه که باید برگزار شود، برگزار نشد… حتی مسئولان مربوطه به خود زحمت ندادند در مراسم تنها به عنوان میهمان حضور داشته باشند… و گویا موسیقی محلی و شادی مردم به مذاقشان خوش نیامده و راه نیامده را بازگشته اند…!

آقای حسینی با خانواده اش از تهران، میهمان این برنامه هستند… در حالی که گرما حسابی کلافه ش کرده می‌گوید: مسافتی را با خانواده و بچه خردسالش پیاده آمده اند… عرق پیشانی اش را پاک می کند و ادامه می دهد: با وجود ترافیک امکان ورود ماشین نبود و مجبور شدیم ماشین را خیلی دورتر پارک کنیم، نبود پلیس برای هموار کردن تردد برای همچین جشنواره‌ای واقعا جای سوال داشت.

او نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: انتظارم از این جشنواره چیز دیگری بود… جایی برای نشستن و دیدن مراسم نبود و حتی اگر هم بود مکان برپایی جشنواره به گونه‌ای بود که گرمای خورشید شرکت کنندگان را آزار می‌داد.

مبین، پسر آقای حسینی نیز وارد صحبت می‌شود و با خنده می‌گوید: اگر دقت کنید همه صندلی به دست در حال جابجا شدن هستند که مبادا بدون صندلی بمانند.

او می‌گوید: همچین برنامه‌هایی نیاز به برنامه ریزی دارد و مسئولان باید برای این جشنواره که از همه جای کشور حضور دارند برنامه ریزی منسجمی داشته باشند و همه پای کار بیایند.

بازار عکس و فیلم در این مراسم داغ است… آن طرف‌تر بازار غذا‌های خوش طعم و خوشمزه محلی روستا و فروش سوغات، اما داغ تر… و من، اما میخکوب موسیقی محلی و هلپرکه که صدایش، آرامشی را به جانم می‌اندازد که دلم می‌خواهد ساعت ثابت بماند…

خورشید رو به افول است… اهالی کم کم بساط پایکوبی را جمع می‌کنند، صندلی‌ها هر کدام در گوشه‌ای رها شده اند و چراغ نداشته غرفه‌های سوغات نیز خاموش می‌شود تا شاید برای سال دیگر و در ایستگاه سوم جشنواره، به گونه‌ای دیگر روشن شود.

گزارشگر: فرشته درهم فروش

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *